خدای من .چه صبحی !چه هوایی!وارد حیاط شدم نسیم خنکی به صورتم خورد .امروز قراره که با عمه ها و بقیه اقوام ناهار بریم بیرون .انتظار خیلی سخته از ساعت 7صبح که از خواب بیدار شدم تا الان که ساعت 9هست منتظر تماس عمه بودم .انتظار سخته . تو افکارم بودم که تلفن زنگ خورد .سریع جواب دادم .خدا رو شکر مریم بود و گفت که بریم خونه عمه نسرین .منم از خدا خواسته قبول کردم .ظهر که شدهمه بعد از خوندن نماز حرکت کردیم .وقتی رسیدیم باغ عمه هوا خیلی گرم بود اما پیشنهاد رعنا یعنی عروس عمه نرگس برای والیبال بازی کردن همه چی رو از یادمون برد.بعد از بازی ناهار کله پاچه خوردیم .واااقعا دست پخت مامانم حرف نداشت!همه نشسته بودیم که عمو رضا گفت :دخترا!سریع برید هندوانه ها رو بیارید.ماهم که بعد از خوردن کله پاچه توان بلند شدن نداشتیم .منتظر بودیم تا کسی مخالفت کنه .امممااااا به عکس همه استقبال کردن .روز خییلی خوبی بود اما تموم شد .شب هم که نفهمیدم چه جوری از خستگی خوابم برد .

صبح با صدای داداش فرهاد از خواب بیدار شدم البته باید بگم صدایی که از عر عر حیوون هم بدتر بود .بعد خوردن صبحانه سریع با مریم تماس گرفتم تا بریم اکادمی زبان .  روز ها پشت سر هم سپری می شد و من به نظر خودم خوشبخت ترین دختر روی کره خاکی بودم. با اومدن ماه رمضان ترم زبان هم تموم شد .  

-فرررشته بیدار شو .وگرنه مجبوری بدون سحری روزه بگیری.!

بازم داداش فرهاد منو از خواب بیدار میکنه.اخه داداش فردین و خانومش هم که هستن .به هر بد بختی که بود سحری خوردیم .بعد هم همرا مامان و بابا و فرهاد و فردین و خانومش مهتاب رفتیم مسجد .

بعد از اومدن به خونه همه خوابیدن .اما من بیدار موندم تا ببینم چرا فرهاد نمیخوابه!خیلی مشکوک بود!چیزی تا بالا اومدن افتاب نمونده بود که داداش اومد.پرسیدم:کجا بودی ؟چرا الان میخوای بخوابی؟

-اینقدر تو کار بقیه فضولی نکن .بازجو که نیستی .درضمن تو هنوز بچه ای .الان هم  برو بخواب .

- من بزرگ شدم .این نکته رو تو گوشت فرو کن .لطفا با من با احترام صحبت کن .برخورد ت مشخص میکنه که من هم با تو چه جوری رفتار کنم .

- چشم بابا .معذرت . حالا بزار بخوابم .من مثل شما بیکار نیستم .باید برم سر کار .

- من بیکار نیستم اولا برای کنکور باید بخونم دوما امروز باید برم تا کارای مدرک رایانمو انجام بدم.البته با مریم و نازنین (دوستم که 3سال ازمن بزرگتره).

-با مریم و نازنین ؟واقعا؟

-بلللله.برا ی چی می پرسی؟

-همینجوری .فردا خودم شما رو میبرم.

- ممنوم .بابا هست.

- بابا میره سازمان.

- خب باشه.البته وظیفته.

- همه خواهر دارن ماهم خواهر داریم.                                                                                  


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

چاپ و تبلیغات هنر راژیا لب بوس رها کسی شبیه خودم ... پویش مدار Greg پهنه ی کویر